معنی عصب، ریسمان، (هن.) وتر، قوس، زه، تار, معنی عصب، ریسمان، (هنپ) وتر، قوس، زه، تار, معنی uwf، cdskاj، (ij,) mتc، rms، xi، تاc, معنی اصطلاح عصب، ریسمان، (هن.) وتر، قوس، زه، تار, معادل عصب، ریسمان، (هن.) وتر، قوس، زه، تار, عصب، ریسمان، (هن.) وتر، قوس، زه، تار چی میشه؟, عصب، ریسمان، (هن.) وتر، قوس، زه، تار یعنی چی؟, عصب، ریسمان، (هن.) وتر، قوس، زه، تار synonym, عصب، ریسمان، (هن.) وتر، قوس، زه، تار definition,